معنی بس بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو
بس بزوئن
شکسته بندی کردن، بند زدن
ادامه...
شکسته بندی کردن، بند زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دک بزوئن
بخیه زدن کوک زدن
ادامه...
بخیه زدن کوک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بزوئن
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
ادامه...
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بزوئن
پا گذاشتن، قدم زدن
ادامه...
پا گذاشتن، قدم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چش بزوئن
منتظر ماندن، چشمک زدن، اشاره با چشم، حساب بردن، تحریک
ادامه...
منتظر ماندن، چشمک زدن، اشاره با چشم، حساب بردن، تحریک
فرهنگ گویش مازندرانی
چه بزوئن
زور زدن پیاپی هنگام شکم روی و زایمان
ادامه...
زور زدن پیاپی هنگام شکم روی و زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
خز بزوئن
لغزیدن، سرخوردن
ادامه...
لغزیدن، سرخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بزوئن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
ادامه...
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل بزوئن
دل زدگی
ادامه...
دل زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تم بزوئن
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
ادامه...
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
رگ بزوئن
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
ادامه...
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
رغ بزوئن
رغن بزوئن
ادامه...
رغن بزوئن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ بزوئن
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
ادامه...
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زر بزوئن
حرف بی جا زدن، نق زدن
ادامه...
حرف بی جا زدن، نق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زه بزوئن
اظهار ناتوانی کردن، به ناچار از عملی دست کشیدن، از پا در
ادامه...
اظهار ناتوانی کردن، به ناچار از عملی دست کشیدن، از پا در
فرهنگ گویش مازندرانی
زق بزوئن
احساس گرسنگی ناگهانی و ضعف کردن
ادامه...
احساس گرسنگی ناگهانی و ضعف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته بزوئن
ته بزوئن، تازدن، لازدن
ادامه...
ته بزوئن، تازدن، لازدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تش بزوئن
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
ادامه...
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
بل بزوئن
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
ادامه...
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
پرس بزوئن
پناه گرفتن
ادامه...
پناه گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بن بزوئن
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
ادامه...
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اسل بزوئن
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
ادامه...
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
فرهنگ گویش مازندرانی
بال بزوئن
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
ادامه...
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی
بری بزوئن
برش دادن چوب
ادامه...
برش دادن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
بوک بزوئن
واژه ای تحقیرآمیز
ادامه...
واژه ای تحقیرآمیز
فرهنگ گویش مازندرانی
پت بزوئن
حرکت کردن، تکان خوردن
ادامه...
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پش بزوئن
لزراندن و تکاندن ناگهانی تن، از سوی حیوانات هنگامی که بخواهند
ادامه...
لزراندن و تکاندن ناگهانی تن، از سوی حیوانات هنگامی که بخواهند
فرهنگ گویش مازندرانی
تب بزوئن
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
ادامه...
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پسی بزوئن
کک و مک در چهره پدید آمدن
ادامه...
کک و مک در چهره پدید آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بزوئن
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
ادامه...
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پف بزوئن
فوت زدن، فوت کردن، دمیدن
ادامه...
فوت زدن، فوت کردن، دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بزوئن
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
تف بزوئن
تیغ زدن، برش دادن
ادامه...
تیغ زدن، برش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تغ بزوئن
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
ادامه...
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ بزوئن
سیخونک زدن
ادامه...
سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی